سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا می دانی کدام یک از مردم داناترند؟ گفت : خدا [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ خطاب به ابن مسعود ـ]
♥ ♥ ♥

زنی را می‌شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می‌خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می‌شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می‌خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه‌اش دارد

زنی می‌ترسد از رفتن

که او شمعی‌ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره‌ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می‌شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می‌شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم‌هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می‌شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بدکاران

تمسخروار خندیده!

زنی آواز می‌خواند

زنی خاموش می‌ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می‌ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می‌گیرد؟

نمی‌دانم، نمی‌دانم

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می‌میرد

زنی هم انتقامش را

ز مردی هرزه می‌گیرد

زنی را می‌شناسم من...

سیمین بهبهانی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط amin mosavi 92/8/24:: 6:51 عصر     |     () نظر

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می‌گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می‌بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می‌خواند

زنی خوکرده با زنجیر

زنی مأنوس با زندان

تمام سهم او این است:

نگاه سرد زندان‌بان!

زنی را می‌شناسم من

که می‌میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می‌خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می‌سازد

زنی با اشک می‌خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی‌داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می‌کند مخفی

که یک‌باره نگویندش

چه بدبختی، چه بدبختی!

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط amin mosavi 92/8/24:: 6:51 عصر     |     () نظر

زنی را می‌شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می‌شناسم من

که در یک گوشه‌ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می‌خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می‌شناسم من

که می‌گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آن است؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می‌زند شانه؟

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط amin mosavi 92/8/24:: 6:49 عصر     |     () نظر